حکایت قرآنی/۲۸

حکایت قرآنی/۲۸

پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلّم آن چنان بسیار عبادت می نمود که بر اثر ایستادن و قیام زیاد، پاهای مبارکش ورم کرد؛ تا بِدان حد نماز شب می خواند که چهره اش زرد شد و آنچنان در حال عبادت می گریست که از حال می رفت.

شخصی به آن حضرت عرض کرد: مگر نه این است که خداوند در قرآن فرمود:

لِیَغفِرَ لَکَ اللهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِکَ وَما تَأَخَّرَ   (فتح/۲)

چرا اینگونه خود را به زحمت می اندازی؟

فرمود: اَفَلا اَکُونُ عَبداً شَکُوراً ؟  آیا بنده سپاسگزار نباشم؟

هزار و یک حکایت قرآنی/ص ۱۲۵

حکایت های قرآنی/۲۷

حکایت های قرآنی/۲۷

روزی یک یهودی به سیّد اوصیاء و وارث انبیاء حضرت علی علیه السلام گفت: چه شده شما (مسلمانان) را که هنوز ۲۵ سال از رحلت پیامبرتان نگذشته بود، با یکدیگر جنگ و کشتار کردید؟

امام علی علیه السلام فرمود: و اما شما هنوز رطوبت پاهایتان (که از رود نیل نگذشتید) خشک نشده بود، گفتید: یا موسَی اجعَل لَنَا اِلَهاً کَمَا لَهُم ءَالِهَةٌ : ای موسی! همان طور که آنان را خدایانی است، برای ما هم خدایی بساز! (اعراف/۱۳۸)

هزار و یک حکایت قرآنی/ص۵۰

حکایت های قرآنی/۲۶

حکایت های قرآنی/۲۶

گویند: روزی بهلول بر متوکل وارد شد.

متوکل وضعِ خوب و بد قصر خود را از وی پرسید. بهلول گفت: خوب است، اگر دو عیب نداشته باشد.

متوکل پرسید: آن دو عیب کدام است؟ بهلول گفت: اگر از مال حلال است اسراف شده است: اِنَّهُ لا یُحِبُّ المُسرِفینَ (انعام/۱۴۱)

و اگر از مال حرام است، خیانت کرده ای : اِنَّ اللهَ لا یُحِبُّ الخَائِنینَ (انفال/۵۸)

هزارو یک حکایت قرآنی/ص۱۲۷

حکایت های قرآنی/۲۵

حکایت های قرآنی/۲۵

عبدالله بن یحیی گوید: به محضر حضرت علی علیه السلام مشرف شدم و هنگامی که خواستم بر روی تخت بنشینم، پایه اش شکست و بر زمین افتادم و سرم آسیب دید. حضرت علی علیه السلام فرمود: شکر خداوندی را که کفاره گناهان شیعیان ما را در دنیا قرار داد تا همین جا پاک شوند. عرض کردم: چه گناهی کرده ام که شکستن سرم کفاره آن باشد؟

فرمود: وقتی که نشستی «بسم الله» نگفتی!

تفسیر البرهان/ج۱/ص۴۵

حکایت های قرآنی/۲۴

حکایت های قرآنی/۲۴

گویند مردی به نزد ابن سیرین خوابگزار معروف آمد و گفت: در خواب دیدم که سوره (اِذَا جَاءَ نَصرُ اللهِ) می خوانم، تعبیرش چیست؟

گفت: وصیت کن که اجل تو نزدیک است، مرد پرسید: این تعبیر را از کجا می گویی؟ گفت: چون این سوره آخرین سوره ای است که بر پیامبر نازل شده است، پس از اندک مدتی آن مرد وفات یافت و درستی سخن ابن سیرین آشکار شد.

هزار و یک حکایت قرآنی/ص۵۰۱

حکایت های قرآنی/۲۳

حکایت های قرآنی/۲۳

جوانی در زمان رسول خدا صلّی الله علیه و آله حرکات ناپسندی انجام می داد و بر کارهای ناشایست مشغول می شد.

کسی سؤال کرد چگون شد که توبه کردی و پشیمان شدی؟

جوان پاسخ داد تا زمانی که پیامبر صلّی الله علیه و آله در قید حیات بود، به این آیه پشتم گرم بود: «وَ مَا کَانَ اللهُ لِیُعَذِّبَهُم وَ اَنتَ فیهِم» : «ولی خدا تا تو (پیغمبر رحمت) در میان آنها هستی آنان را عذاب نخواهد کرد» (انفال/۳۳)

اکنون که آن درب بسته شده (پیامبر رحلت کرده) پناه به این آیه آورده ام : « وَ مَا کَانَ اللهُ مُُعَذِّبَهُم وَ هُم یَستَغفِرُونَ» : «و نیز مادامی که به درگاه خدا توبه و استغفار کنند باز خدا آنها را عذاب نکند» (انفال/۳۳)

هزار و یک حکایت قرآنی/ص۱۲۰

حکایت های قرآنی/۲۲

حکایت های قرآنی/۲۲

یکی از غلامان امام حسین علیه السلام خطایی کرد. امام خواست او را تنبیه کند، او این آیه را خواند: «وَالکَاظِمینَ الغَیظ» امام فرمود: او را رها کنید.

غلام عرض کرد: ای مولای من! خداوند می فرماید: «وَالعَافینَ عَنِ النَّاس» امام فرمود: تو را عفو کردم.

غلام ادامه آیه را خواند: «وَاللهُ یُحِبُّ المُحسِنین» امام فرمود: تو را در راه خدا آزاد کردم و دو برابر آنچه به تو عطا نمودم نیز به تو بخشیدم.

پندهای جاویدان/ص۳۳۰

حکایت های قرآنی/۲۱

حکایت های قرآنی/۲۱

آیت الله حسن زاده آملی می فرماید: حقیقت امر این است که از همان ابتدا، عشق عجیبی به دیوان شعرا و نظم شعر هم داشتم. روی این ذوق همان وقت تمام دو بیتی باباطاهر را حفظ بودم و تمام رباعیات خیام را و اکثر غزلیات حافظ را و همین طور دیگران را، و ای کاش از همان وقت کسی به من می گفت که آقا، به جای اینکه این ها را حفظ کنی، شروع کن به حفظ قرآن!

هزار و یک حکایت قرآنی/ص478  

حکایت های قرآنی/۲۰

حکایت های قرآنی/۲۰

محمد بن سنان می گوید: مردی در نامه ای از امام هادی علیه السلام پرسید: از خلافت متوکّل چقدر مانده است؟ حضرت این آیات را در جواب او نوشت:

تَزرَعُونَ سَبعَ سِنینَ دَأَباً : هفت سال با جدّیت زراعت می کنند

ثُمَّ یَأتی  مِن بَعدِ ذَالِکَ سَبعٌ شِدَادٌ : پس از آن هفت سال سخت می آید

ثُمَّ یَأتی  مِن بَعدِ ذَالِکَ عَامٌ فیهِ یُغَاثُ النَّاسُ: سپس سالی فرا می رسد که باران فراوان نصیب مردم می شود.

یوسف/47 تا 49

متوکّل در اول سال پانزدهم به جهنّم واصل شد.

حکایت های قرآنی/۱۹

حکایت های قرآنی/۱۹

شخصی گوید: به محضر امام رضا علیه السلام رفتم و درباره شیوه مصرف کردن در خانه نسبت به همسر و فرزندان پرسیدم. فرمود: به گونه ای باشد که بین دو کار ناپسند قرار گیرد!

عرض کردم: منظورتان چیست؟

فرمود: آیا سخن خدا در قرآن (آیه 29 اسراء) را نشنیده ای که اسراف و سخت گیری را ناپسند می شمرد و می فرماید: «بندگان خدا کسانی هستند که هرگاه انفاق کنند، نه اسراف کنند و نه سخت گیری بلکه در میان این دو، حدّ اعتدال را می گیرند».

بنابراین در مورد هزینه زندگی خانواده در خرید و مصرف، میانه رو باش.

پندهای جاویدان/ص 301

حکایت های قرآنی/۱۸

حکایت های قرآنی/۱۸

 نقل است که : یحیی معاذ رازی یکی از عرفا یک روز بدین آیه رسید که (ءَامَنَّا بِرَبِّ العَالَمین). گفت: ایمان یک ساعته از محو کردن کفر دویست ساله عاجز نیامد، ایمان هفتاد ساله از محو کردن گناه هفتاد ساله کِی عاجز آید؟

تذکرة الاولياء/ص ۳۹۸

حکایت های قرآنی/۱۷/صدقه را خدا دریافت می کند

حکایت های قرآنی/۱۷

صدقه را خدا دریافت می کند:

اَلَم یَعلَمُوا اَنَّ اللهَ هُوَ یَقبَلُ التَّوبَةَ عَن عِبَادِهِ وَ یَأخُذُ الصَّدَقَاتِ:

آیا نمی دانستند که تنها خداوند توبه را از بندگان می پذیرد و صدقات را می گیرد.

توبه/۱۰۴

حضرت علی ابن الحسین علیه السلام هنگامی که صدقه به مستمند می داد دست خود را می بوسید! شخصی از آن حضرت، راز این بوسیدن را پرسید. امام در پاسخ گفت: «صدقه مؤمن قبل از آن که به دست فقیر برسد به دست خداوند می رسد» (از این رو من دستم را می بوسم) آنگاه برای تعلیل گفته اش آیه ۱۰۴ سوره توبه را خواند.

حکایت های قرآنی/۱۶

حکایت های قرآنی/۱۶

از امیر المؤمنین حضرت علی علیه السلام پرسیدند: کدام دو برادر بودند که در یک روز زنده شدند و در یک روز وفات یافتند امّا یکی از ایشان پنجاه سال و دیگری صد و پنجاه سال زندگی کرد؟

حضرت در پاسخ فرمودند: عُزَیر و عُزرَه بودند که در یک روز به دنیا آمدند و عُزَیر صد سال مرده بود و خداوند او را زنده کرد و پس از مدتی هر دو در یک روز وفات نمودند.

هزار و یک حکایت قرآنی/ص ۶۲۹

حکایت های قرآنی/۱۵

حکایت های قرآنی/۱۵

موفّق، وزیری از وزرای عراق بود. روزی در نماز جماعت به عالمی اقتدا کرد. امام جماعت در حین قرائت به این آیه رسید: «و به ظالمان تمایل نشان ندهید که آتش (دوزخ) شما را فرا می گیرد، و در آن حال هیچ ولی و سرپرستی جز خدا نخواهید داشت و یاری نمی شوید.» (هود/۱۱۳)

موفق از شنیدن این آیه تحت تأثیر قرار گرفت و نعره کشید و بی هوش شد. وقتی به هوش آمد علّت را پرسیدند. در پاسخ گفت: کسی که رغبت به ستمگران پیدا کند کیفرش چنین است، پس کیفر خود ظالم چگونه خواهد بود؟!

لطیفه های قرآنی/ص ۶۳

حکایت های قرآنی/حکایت ۱۴

حکایت های قرآنی

حکایت ۱۴

نقل است حضرت زهرا سلام الله علیها بعد از حجّة الوداع در خواب دیدند که قرآن در دست دارند و آن را قرائت می کنند. ناگاه قرآن از دست مبارکشان بر زمین افتاد و ناپدید شد. حضرت وحشت زده از خواب بیدار شدند و خوابشان را برای پدر گرامیشان نقل فرمودند. رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمودند: ای نور دیده ام! من آن قرآن هستم که در خواب دیدی، به همین زودی از نظرها ناپدید می شوم.

برگزیده ای از داستان های اسلامی/ص ۱۲۶

حکایت های قرآنی/۱۳

حکایت های قرآنی/۱۳

آورده اند هنگامی که تیمور به شیراز لشگر کشید به خدمت خواجه حافظ رسید، سخنانی بین آنها ردّ و بدل شد، سپس تیمور به خواجه گفت: می گویند شما حافظ قرآن هستید. خواجه گفت: بله. تیمور خواجه را امتحان کرد دید درست است. سپس تیمور از آخر قرآن به طرف ابتدای قرآن شروع به تلاوت کرد. حافظ گفت: ای امیر! تو همه چیز را وارونه می بینی حتی کلام خدا را. تیمور خندید و گفت: اگر بدنامی در تاریخ نمی ماند تو را می کشتم.

کلید گنج سعادت/ص ۲۱۷

حکایت های قرآنی/۱۲

حکایت های قرآنی/۱۲

علامه حسن زاده آملی می فرماید: یکی از مشایخ روایت می کرد که در سوره ی مبارکه یس اسمی هست که برطرف می شود به برکت آن کوری مادر زادی و پیسی. او را گفتند: آیا اگر کسی تمام سوره را بخواند نفعی از این مقوله که می گویی به او خواهد رسید؟ جواب داد: هرگاه حکیم یک دوایی را برای مریضی مقرّر کرده باشد و آن دوا در دکّان عطاری باشد و مریض برود تمام ادویه دکّان او را بخورد آیا نفعی به او خواهد رسید؟

هزارو یک نکته/ص۱۲۱و۱۲۲

حکایت های قرآنی/۱۱

حکایت های قرآنی

حکایت ۱۱

روزی یکی از کنیزان امام حسین علیه السلام یک دسته گل به امام هدیه کرد. امام او را آزاد کرد. فردی که در آنجا حضور داشت به امام علیه السلام عرض کرد: آزادی در برابر چند شاخه گل؟ امام علیه السلام فرمود: خدا این گونه به ما آموخته است: «وَ اِذَا حُیِّیتُم بِتَحِيَّةٍ فَحَیُّوا بِاَحسَنَ مِنهَا اَو رُدُّوهَا» (هرگاه به شما تحیّت گویند پاسخ آن را بهتر از آن بدهید. یا لااقل به همان گونه پاسخ گویید.) (نساء/۸۶)

لطیفه های قرآنی/ص۱۱۷ و ۱۱۸

حکایت های قرآنی/حکایت ۱۰

حکایت های قرآنی/حکایت ۱۰

عارفی به مردی گفت: شیطان بر مادر و پدر تو (آدم و حوا) سوگند خورد که نصیحت گر آنان است و دیدی که با آنان چه کرد. حال که به گمراهی تو سوگند خورده است و خطاب به پروردگار گفته است:

«فَبِعِزَّتِکَ لَاُغوِیَنَّهُم اَجمَعینَ» (به عزّتت سوگند، همه آنان را گمراه خواهم کرد) (سوره ص/آیه۸۲)

معلوم است که با تو چه کند. اینک دامن همّت به کمر زن و خود را از مکر و فریبش برهان!

حکایت های قرآنی/۹

حکایت های قرآنی/۹

«هشام بن عبد الملک» از برخی عابدان و گشه گیران «شام» تقاضای پند و موعظه نمود. عابدی در پاسخ «هشام» این آیه را خواند: «وَیلٌ لِلمُطَفِّفین» (سوره مطفّفین/۱) : وای به حال کم فروشان.

سپس گفت : این انذار و تهدید برای کسی است که کیل و وزن را کم کند و کم بدهد پس ببین حال کسی که همه چیز مردم را غصب کند و از آنِ خود سازد چطور خواهد شد؟! «هشام» از کلام او به گریه افتاد.

حکایت های قرآنی/۸

حکایت های قرآنی

حکایت ۸

فُضَیل عیاض از سردسته های دزدان بود. شبی قدّاره ی خود را برداشت، تا به خانه ای برود و عمل منافی عفت انجام دهد. بر پشت بام آن خانه پرید و همین که خواست خود را به درون خانه بیفکند، ناگاه شنید همسایه آن خانه، نیمه شب برخاسته و این آیه را می خواند: «اَلَم یَأنِ لِلَّذینَ ءَامَنُوا اَن تَخشَعَ قُلُوبُهُم لِذِکرِ اللهِ» : «آیا وقت آن نرسیده است که دل های مؤمنان در برابر ذکر خدا و آن حقّی که نازل شده نرم و خاشع گردد؟»

حدید/۱۶

فضیل آن چنان تحت تأثیر قرار گرفت که بی درنگ گفت: «یَا رَبِّ قَد آنَ» : (ای پروردگار من! اکنون وقت آن فرا رسیده است). همان دم توبه ی حقیقی کرد و از پارسایان شد.

پندهای جاویدان/ص۳۳۱

حکایت های قرآنی/۷

حکایت های قرآنی

حکایت ۷

روایت نموده اند که شخصی می خواست بداند که چه صوتی بهترین صوت قرآنی است. با این هدف، به محضر مبارک پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله شرفیاب شده و پرسید: یا رسول الله! چه کسی از بهترین صوت قرآنی برخوردار است؟

پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله در پاسخ فرمود: کسی که چون به قرائتش گوش فرا دهی، بنگری که از خدا می ترسد.

قصه های قرآن/ص ۵۱ و ۵۲

حکایت های قرآنی/حکایت ۶

حکایت های قرآنی

حکایت ۶

شیعی می گوید: وقتی نشسته بودم حمّالی رسید و با او خُمی بود. خُم را بر زمین گذاشت. پس به نزد من آمد و گفت: تو شیعی هستی؟ گفتم: بلی. گفت: خبر ده مرا که آیا ابلیس زن دارد؟ گفتم من در مجلس عقد شیطان نبودم. آنگاه این آیه به یادم آمد که «اَفَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ اَولِیَاء»:آیا ابلیس و فرزندانش را به دوستی انتخاب می کنید؟(کهف/50) من دانستم که فرزندان، بی زوجه نمی شود، لذا گفتم: بلی، ابلیس هم زوجه دارد. پس خُم خود را به دوش گرفت و رفت.

هزارو یک حکایت قرآنی/ص ۱۲۶

حکایت های قرآنی/حکایت ۵

حکایت های قرآنی

حکایت ۵

عبدالرحمن سُلَّمی، سوره مبارکه حمد را به فرزندان امام حسین علیه السلام آموخت. وقتی که آن فرزند، سوره ی حمد را نزد امام حسین علیه السلام به خوبی خواند، امام علیه السلام هزار دینار و هزار حلّه به معلم او جایزه و انعام داد و دهان او را پر از «دُر» کرد.

بعضی از این موضوع تعجب کرده و زبان به اعتراض گشودند. امام علیه السلام فرمود: تعلیم او کجا و عطای من کجا؟!

هزار و یک حکایت قرآنی/ص ۴۰۳

حکایت های قرآنی/حکایت ۴

حکایت های قرآنی

حکایت ۴

امام صادق علیه السلام فرمود: پیامبر صلی الله علیه و آله بر جنازه سعد بن معاذ نماز خواندند و نود هزار فرشته که در میان آنها جبرئیل هم بود اقتدا کردند.

رسول خدا  صلی الله علیه و آله به جبرئیل فرمود: برای چه سعد بن معاذ استحقاق پیدا کرد که تو با آن همه فرشتگان بر جنازه اش نماز بخوانید؟

عرض کرد: سعد، سوره توحید (قُل هُوَ اللهُ اَحَد) را همواره ایستاده و نشسته، سواره و پیاده، هنگام رفتن و برگشتن می خواند.

پندهای جاویدان/ص۴۳۰

حکایت قرآنی/حکایت ۳

حکایت قرآنی

حکایت ۳

خواجه نصیر الدین طوسی وقتی که فهمید نزدیک است از دنیا به جوار الهی ارتحال کند، وصیت کرد : مرا از کنار امام هفتم (ع) بیرون نبرید و در عتبه به خاک بسپارید و روی قبرم در پیشگاه امام هفتم (ع) مثلاً نوشته نشود : آیت الله یا علامه، چون آن بزرگوار قرآن ناطق و امام ملک و ملکوت است؛ بلکه روی قبرم بنویسید «وَ کَلبُهُم بَاسِطٌ ذِرَاعَیهِ بِالوَصِید» :

و سگ آنها دستهای خود را بر دهانه ی غار گشوده بود و نگهبانی می کرد. (کهف/۱۸)

حکایت های قرآنی/حکایت ۲

حکایت های قرآنی

حکایت ۲

خانم فاطمه طباطبایی، عروس امام خمینی (ره) می گوید: یک دفعه که با ایشان (امام) در نجف بودیم چشمشان ناراحت شده بود دکتر بعد از معاینه چشمشان گفت:«شما باید چند روز قرآن نخوانید و به چشمتان استراحت بدهید». امام خمینی خندیدند و گفتند:«من چشمم را برای قرآن می خواهم، چه فایده ای دارد که چشم داشته باشم ولی قرآن نخوانم؟ شما یک کاری بکنید که من بتوانم قرآن بخوانم»

هزار و یک حکایت قرآنی/ص ۴۸۶

حکایت های قرآنی/حکایت ۱

حکایت های قرآنی

حکایت ۱

 

از علامه طباطبائی نقل شده که فرمودند: هنگامی که مرحوم آیت ا... شیخ محمد تقی آملی در نجف اشرف مشغول تحصیل بودند یک شب بخاطر خستگی به بالشی که پشت سرشان بود تکیه داده و قرآن تلاوت می کنند. فردا که خدمت استاد اخلاقشان مرحوم آیت ا... میرزا علی آقا قاضی می روند استاد بی مقدمه می فرمایند «موقع تلاوت قرآن خوب نیست که آدم به بالش تکیه دهد!»

هزار و یک حکایت قرآنی/ص۵۲۶